پرستو
درختم
در جنگلی انبوه
با شاخساری بلند.. در گذر زمان ..اما تنها
با جنگل نا آشنا..در خود گره خورده .در دور باطلی بنام زندگی
در اندیشه های مبهم خویش..در نبردی همیشگی و بی سرانجام
با تند بادها.. تگرگها و سیلهای مهیب
میدانم هنوز ایستاده ام ..استوار. فارغ از غمهای دیروز
تنها چون خورشید و ماه . بی یار و بی همزبان
غرق در تنهایی خویش
ناگاه پرستویی . از گرد راه . با غباری بر تن
بر شاخه ام نشست و آوازی خوش سر داد
آوازش در دلم نشست ..شاید همزبانی آمده بود..همدردی تنها..خسته از جور زمان .. با غمی در دل
.. لختی آسود ...صدایش کردم...جواب داد و شد هم صحبتم
نجوایش شیرین .. پرهایش زیباترین...ورنگش چون رنگین کمان..
با او بودن.. شیرین ترین لحظه ها
با کوله باری از دیده ها و شنیده ها
غم جنگل و درد آهو .گلایه کاج پیر .یا سنگدلی شکارچی بی رحم
هر سپیده به عشق نجوایش چشم باز کردم.. تا بخواند و من مست صدایش
وهر شام به عشق سپیده ای دیگر
او پرواز را خوب میدانست و من نقشی بر زمین
طلوع و غروب با او زیبا بود
نفسش بوی خاک میداد و تنش عطر بهشت
کلامش چون در ... قلبش چون آیینه
و من از دیدار رویش مسرور
بی غم غربت فردا...
.......
دوشنبه 11 شهریور 1392 - 5:09:27 PM